دوست نوشت:حکم سنگینی بود، روی آس دلم ،ده خشت کشیدی /حالا من مانده ام این سوی خشت های چیده شده با دستان تو/تو ماندی با آس دلی که حکم نبود
دوست نوشت:حکم سنگینی بود، روی آس دلم ،ده خشت کشیدی /حالا من مانده ام این سوی خشت های چیده شده با دستان تو/تو ماندی با آس دلی که حکم نبود
می گویند زن از زندگی می آید و مرد از مردن
بر این باورم نیست که در موطنم آنچه بر زنان روا شد همه دل مردگی بود
هفت روز یک هفته را به نام زن خواندند تا امتیازی دهند ﺑﻪ زﻧﺎن ﺑﻮرژا ، ﺑﻪ ﻓﻤﻴﻨﻴﺴﺘﻬﺎ ی ﻃﺮﻓﺪار ﺣﻖ زن تا بلندگو بردارند و فریاد سر دهند و بگوید آنچه را در آن سیصد و پنجاه و نه روز سال نمی توانند بگوید .
و من همچون شوالیه ای بر آنم که آن سیصد و پنجاه و نه روز سال را بر این هفت روز زنانه بیافزایم برای روز انسان نه زن نه مرد
گر چه زنان سرزمین من از ظلمی مظاعف رنج می برند اما بزرگوارتر از آنندکه در این کار زار بردگی در ایران خودشان را پاره ای جدا از تن ایران بدانند.
هفته زن بر همه مبارک
دوست نوشت : این روزها درگیر جنگ داخلیم ،دلم اغتشاش کرده است می خواهم سرکویش کنم ، از روی آن رد شوم اما من رهبری فرزانه هستم می دانم یک روزی یک جایی این طغیانگر دوباره سر اعتراض بر می آورد ،شاید با دلم سازش کنم ،اما نگرانم دولت مغزم بر دلم تسلیم شود.
دوست نوشت : علیه دیکتاتور درونم بپا خواستم /هزار بیانیه صادر کردم /فعال سیاسی شدم /برای حقوق بشریتم فریاد زدم /اما قبل از این که از خود فرار کنم /سپاه درونم مرا بازداشت کرد /در دادگاه درونم به جرم اقدام علیه آرامش امنیت زندگیم محارب شناخته شدم / من یک محاربم و فردا قبل از اولین طلوع آفتاب بر دار می شوم
آخرین روز از آخرین پاییز در آخرین سال از دهه هشتاد، مادرم جوجه هایش را شمرد ،ولی در کمال ناباوردی یکی ار جوجه هایش کم بود و حالا او مانده و دلتنگی به بلندای یلدا و من مانده ام و دلواپسی به رنگ شب یلدا.
شادی هاتون یلدایی
می خواهم بادبادک باشم رها بروم تا آن دور دور ها و دل بکنم از هر آنچه به باریکی نخ که مرا به زمین می کشد
می خواهم بادبادک باشم و با ،باد بروم و بوزم و دلبری کنم
می خواهم بادبادک باشم تا همه سرها بالا باشد وقتی که مرا می بینند تا بروم به دور دست ها
و تو می توانی هنوز همان بادکنک باشی پر از باد و با نخی کوتاه در همین نزدیکی در دست کودکی بازیگوش که به آنی با نیشگونی خالی کند همه باد های سر تو را ….
و من هنوز بادبادکم
دوست نوشت : آنها برای عاشورای هزار و چند صد سال پیش می گریستند من برای عاشورای سال پیش
چقدر یزیدان این دو عاشورا شبیه هم بودند
هوای دلم ابریست
این روزها دلم هوای مادر دارد
کاش یکی هوای دل تنگش را داشته باشد
در این روزهایی که هوای دل آسمان هم پس است
بخوان از عشق تا برایت بی وقفه اعتراف کنم
بخوان از عشق تا تمام قتل های دنیا را یک تنه به گردن بگیرم
بخوان از عشق تا خودم بی هیچ دلیلی روزی هزار بار از خودم شکایت کنم
بخوان از عشق تا با دستان خودم حلقه دار بر گردن آویزم
فقط می خواهم بدانی روزی قرار بود به جای حلقه ضخیم بر گردنم یک حلقه نازک در انگشت دست راستم بیا ندازی. می دانی به چه دلخوشم این که روزی که روی چارپایه لرزان ایستاده ام تو ایستاده ای در مقابل، و من فرصت دارم تا آخرین جان کندم تصویر تو را در یادم دوباره نقاشی کنم ، اما هنوز نمی دانم با مداد های رنگی طرح بزنم یا به تمام مداد های سیاه
چاه برای امام علی مونس بود برای حضرت مهدی صندوق پست و برای یوسف یک مامن .
چاه موارد استفاده خاص دارد نمی دانم این روز ها چرا فکر می کنم ته چاهم ، اما نه دل به چاه می دهم نه کسی برایم نامه می نویسد نه احساس امنیت یوسف را دارم .